عباس عبدی اولین پرسشی كه برای هر ناظر امور ایران مطرح میشود، این است كه با ادامه این وضعیت آینده چه خواهد شد؟ آیا سیاستهای رسمی در مواجهه با اعتراضات موثر است؟ اگر بلی چرا ماجرا در حال تكرار است؟ و اگر نه، چرا به راهحل موثری فكر نمیشود؟ یك تعبیر از سیاست، حل پایدار و نسبی منازعات یا حداقل كنترل كردن آن بدون خشونت است. شاید در برخی موارد زور و قوه قهریه پاسخ دهد، ولی این پاسخ قطعا كوتاهمدت است و اگر اقدامات تكمیلی برای حل منازعه در نظر گرفته نشود، بهطور قطع در فرصتی مناسب و با شدتی بیشتر تجدید نزاع خواهد شد. نمونه روشن آن در تجربه مردم ایران، در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ است كه هیچگاه مساله سیاست در ایران را حل نكرد كه پیچیدهتر كرد و در نهایت همراه با منازعات دیگر در سال۱۳۵۷ به انقلاب منجر شد. آیا اعتراضات سال۷۸ و ۸۸ و ۹۶ و ۹۸ و بسیاری دیگر از اعتراضات كمدامنهتر در این فاصله حل شده است؟ اعتراضاتی كه میتواند از یك مساله محدود آغاز و سپس فراگیر شود. در بیشتر موارد با تقابل و تشدید خشونت میان طرفین این اعتراضات كنترل ولی حل نمیشود، البته تكرار آنها نه فقط هزینههای سیاسی و اقتصادی جدی دارد، بلكه میتواند به نتایج ناخواستهتری هم منجر شود. اتفاقات ناگواری كه این روزها و در پی فوت خانم مهسا امینی و عملكرد گشت ارشاد رخ داده است و در حال دگردیسی نسبی نیز هست، نتیجه بیتوجهی حكومت به اتفاقات دو دهه اخیر است. آنان توجه نكردند كه با از میان رفتن انحصار تبلیغی و رسانهای، باید سیاستهای كلی و جاری خود را تغییر میدادند. ما نمیتوانیم یك نوع لباس و پوشش را در هوای ۲۰ درجه زیر صفر و ۴۵ درجه بالای صفر بپوشیم. آن زمانی كه انحصار مطلق رسانهای برقرار بود، تا حدی امكان پیشبرد برخی سیاستها ممكن بود، هر چند آن سیاستها در همان شرایط هم اخلاقی و درست نبود، ولی حداقل عملی بود. در حالی كه در شرایط تنوع رسانهای عملی بودن آنها نیز غیرممكن مینماید. راهحل چه بود تا به اینجا نرسیم؟ بسط پایههای سیاسی و مدیریتی از دو گروه اصولگرایان و اصلاحطلبان با همه شاخههایش، به سوی گروههای دیگر و نیز نزدیكی بیشتر به نیروهای حرفهای و كارشناسی راهحل واقعی بود. ولی در نهایت تعجب شاهد بودیم كه عكس این روند رخ داد و در مرحله اول اصلاحطلبان منتقد حذف شدند و در مرحله بعد نیروهای اصولگرا نیز دو شعبه شدند و یك گروه از آنان حذف شد. پس حذف سیاسی و كاهش مشاركت دو مولفه اصلی شكلگیری این بحران هستند. البته آثار این رفتار را در رشد فساد، ناكارآمدی فزاینده، اجرای سیاستهای نامعقول در حوزههای فرهنگ و اجتماع و اقتصاد به علاوه تنش در سیاست خارجی میتوان دید. یكی از مهمترین آنها سیاستهایی است كه موجب تحقیر شهروندان میشود. این سیاستها در برخی حوزهها بیشتر مشهود است. عموما در فرهنگ و مساله زنان و فشار به نهادهای مدنی و حرفهای دیده میشود. حذف عناصر حرفهای از مشاركت در سرنوشت خود، احساس بد تحقیرشدگی ایجاد میكند. پزشكان، معلمان، فعالان هنری و نویسندگان جملگی با این تحقیر مواجه هستند. ولی بدترین تحقیر كه تعداد زیادی از زنان را درگیر كرده، بیتوجهی به حقوق زنان و عملكرد گشت ارشاد است. گشتی كه ابتدا ترسآور و تحقیرآمیز بود، ولی زنان به عنوان یك سازوكار دفاعی آن را تبدیل به میدان مبارزه كردند و در نتیجه در برابر وضع موجود مقاومت كردند. این تحقیر چنان نفرت و كینهای را ایجاد كرد كه عوارض آن بسیار جدی است. در این میان اتفاق مهمی در نسل جدید دهه هشتادیها رخ داده است. به دلیل ضعف شدید نظام آموزشی و به علت دسترسی آزاد به رسانههایی غیر از رسانه رسمی، این نسل عموما بیگانه با ارزشهای رسمی هستند و نه فقط بیگانه، بلكه منزجر هم هستند و از آنجا كه نتوانستند از طریق سازوكارهای مدنی مثل انتخابات در فرآیند ادغام اجتماعی شركت كنند و نظام آموزشی هم ویرانتر از آن بود كه چنین نقشی را ایفا كند، لذا اكنون با نسلی مواجه هستیم كه حكومت قادر نیست آن را كنترل كند و طرفداران حكومت با نادیده گرفتن واقعیت خود را با ساختن سرود سرگرم كردهاند گویی سرود جای واقعیت مینشیند. در هر حال یك احتمال دارد كه دیر یا زود این آتش نیز خاموش شود و زیر خاكستر برود و در زمانی دیگر و مكانی مناسب دوباره سربرآورد و قطعا زمانی خواهد رسید كه خاموش نشود، ولی در هر صورت هزینههای آن گریبان همه را خواهد گرفت. آیا باز هم پشت گوش خواهید انداخت یا این بار برای اصلاحات اساسیتر آماده میشوید؟ آینده نشان خواهد داد كه كدام راه را برمیگزیند.
نظرات